عطار

عطار

حکایت مردی که گشایش میخواست و جواب رابعه به او

۱

بی‌خودی می‌گفت در پیش خدای

کای خدا آخر دری بر من گشای

۲

رابعه آنجا مگر بنشسته بود

گفت ای غافل کی این در بسته بود

تصاویر و صوت

نظرات