عطار

عطار

بخش ۳ - در اشاره به کتب و تألیفات خود فرماید

۱

به اوّل سه کتب تقریر کردم

به آخر یک از آن تحریر کردم

۲

جواهر نامه با مختار نامه

بشرح القلب من رهبر بخانه

۳

ترا معراج نامه پیش حق خواند

جواهر نامه‌ات خود این سبق خواند

۴

ترا مختار نامه چون بهشت است

بشرح القلب معنا چون کنشت است

۵

ز بعد این کتب خوان سه کتب را

که تا گردد وجودت خود مصفّا

۶

بوصلت نامه دان وصل معانی

ز بلبل نامهٔ ما وا نمانی

۷

زهیلاجم جهان در لرزش آمد

فلک از قدرتش در گردش آمد

۸

کتب بسیار دارم گر بخوانی

ازو دنیا و عقبی را بدانی

۹

ازو ناجی شوی و سالک آیی

براه دیگران خودهالک آیی

۱۰

بدان کین مظهرم جان کتبها است

درو اسرار دین حق هویداست

۱۱

بیا در جان من مقصود جان بین

بعین عین خود عین العیان بین

۱۲

بیا بین آنچه مقصود اله است

که او ملک وملایک را پناه است

۱۳

بیا بین نور حق رادر معانی

که نور اوست نور جاودانی

۱۴

بیا بین نور او را در وجودت

بشکرانه بکن او را سجودت

۱۵

چو آدم نور حق را پیش خود دید

ورا بود آن چنان روزی دو صد عید

۱۶

به عدل او را اشارت خود همو کرد

که ای باب همه مردان توئی فرد

۱۷

بکن عدل ارز ما خواهی دگر بار

وگرنه پیش ما نبود ترا بار

۱۸

بکن عدل ار محبّ مصطفائی

غلام و چاکر آل عبائی

۱۹

بکن عدل ارز حکمت با نصیبی

که علم و عدل باشد خود حسیبی

۲۰

بکن عدل و امین شو در جهان تو

که تا باشی سعادت جاودان تو

۲۱

بکن عدل و کرم با خلق آفاق

که تا باشی میان صالحان طاق

۲۲

بکن عدل و کرم گر میتوانی

که این ماند بدنیا جاودانی

۲۳

بکن عدل و کرم ای نقد آدم

که تا باشی میان حاتمان یم

۲۴

بکن عدل و کرم تا نام یابی

میان عاشقان آرام یابی

۲۵

بکن عدل و کرم گر تاج خواهی

ز شاهان جهان اخراج خواهی

۲۶

بکن عدل و کرم در ملک دنیا

که تا باشد ترا عقبی مهیا

۲۷

بکن عدل و کرم تا راه یابی

بزیر جبّه‌ات صد ماه یابی

۲۸

بکن عدل و کرم تا جان دهندت

بوقت مرگ خود ایمان دهندت

۲۹

بکن عدل و کرم ای فخر ایّام

اگر داری تو بر این قصر ما کام

۳۰

بکن عدل وکرم گر ملک خواهی

که این باشد نشان پادشاهی

۳۱

بکن عدل و کرم گر میتوانی

کتاب ظلم را دیگر نخوانی

۳۲

بکن عدل و کرم کین فخر دین است

نشان اولیآء ملک دین است

۳۳

بکن عدل و کرم تا شاد گردی

ز دوزخ بیشکی آزاد گردی

۳۴

بکن عدل و کرم تا زنده باشی

میان اولیآ فرخنده باشی

۳۵

بکن عدل و کرم ای جان درویش

که خورشید است قرص خوان درویش

۳۶

بکن عدل و کرم ورنه زبون شو

درون دوزخ تابان نگون شو

۳۷

بکن عدل و کرم ورنه خرابی

درون آتش سوزان کبابی

۳۸

بکن عدل و کرم ورنه بمردی

ز دنیا حسرت واندوه بردی

۳۹

بکن عدل و کرم ورنه اسیری

بغلّ و بند در زندان بمیری

۴۰

بکن عدل و کرم ورنه فتادی

تو برخود این در محنت گشادی

۴۱

بتو هرچند گویم از معانی

تو این را بشنوی افسانه خوانی

۴۲

معانیهای عالم جمع کردم

ز دستش بادهٔ عرفان بخوردم

۴۳

شدم مست و ببحرش راه بردم

ز جسم هستی خود جمله مردم

۴۴

ز علم دوست گشتم حیّ موجود

هم او بوده مرا از علم مقصود

۴۵

ز بحر علم دُر آرم بخروار

کنم در راه جانان جمله ایثار

۴۶

ز بحر علم دارم صد کتب من

در آن بنهاده‌ام اسرار لب من

۴۷

ز بحر علم دارم جامه‌ها پر

برو بستان تو از الفاظ من در

۴۸

تو آن در را نگهدار و رهی شو

بکوی راستان همچون شهی شو

۴۹

ز بحر علم دارد جان من جوش

ولی علم صور کردم فراموش

۵۰

ز علم انبیا خواندم سبقها

ز شرح اولیا دارم ورقها

۵۱

کتابی را که از ایمان نویسم

ز علم معنی قرآن نویسم

۵۲

کتابی را که با جانان قرین است

ز گفتار نبی المرسلین است

۵۳

کتابی را که من از آن نویسم

بود بحر و دگر را چون نویسم

۵۴

کمال علم او دانستن جان

ولی در ذات انسانست پنهان

۵۵

چو انسان نیستی علمت نباشد

میان مردمان حلمت نباشد

۵۶

چو آن سان نیستی تو سر ندانی

توسرّ خویش را از برندانی

۵۷

هر آنکس را که دنیا خویش باشد

ورا زقوّم دوزخ پیش باشد

۵۸

هر آنکس را که دنیا همنشین است

ورا شیطان ملعون در کمین است

۵۹

هر آنکس را که دنیا یار دانست

ز خود عقبی همه بیزار دانست

۶۰

هر آنکس را که دنیا رهنمونست

بتحقیق و یقین خود بس زبونست

۶۱

هر آنکس را که دنیا برده از راه

نباشد از خدای خویش آگاه

۶۲

هر آنکس کو زدنیا کام ور شد

به آخر او ز دین حق بدر شد

۶۳

هر آنکس کو ز دنیا شاد کام است

مقام آخرت بروی حرام است

۶۴

هر آنکس را که دنیا برقع افکند

ورا کرد او بزیر پرده در بند

۶۵

هر آنکس را که دنیا خود مقامست

ورا در عالم قدسی نه کام است

۶۶

هر آنکس را که دنیا برگزیده است

فلک را زیر گردش خود خمیده است

۶۷

هر آنکس را که دنیا برکشیده است

فلک او را بزیر پنجه دیده است

۶۸

هر آنکس را که دنیا پیشوا شد

محمّد با علی از وی جدا شد

۶۹

هر آنکس را که دنیا دام باشد

شیاطین جملگی بر بام باشد

۷۰

هر آنکس را که دنیا ذکر باشد

ز ذکر جنّتش کی فکر باشد

۷۱

هر آنکس را که دنیا درنگین است

ورا صد دشمن بد در کمین است

۷۲

هر آنکس را که دنیا چون شکر شد

ورا تیغ چو زهرش در جگر شد

۷۳

هر آنکس را که دنیا خود حیاتست

به آخر اصل حال او ممات است

۷۴

هر آنکس را که دنیا آرزو شد

سیه رو گشت و حال او چو مو شد

۷۵

هر آنکس را که دنیا شد زبون شد

چو عیسی بر فلک بر گو که چون شد

۷۶

برو تو حبّ دنیا را چو مردان

برون کن از دل و خود را مرنجان

۷۷

برو تو حبّ دنیا بی ثمر دان

تو اصل دانش و دین چون قمر دان

۷۸

برو با یار گو اسرار رازم

برویش باب معنی کن تو بازم

۷۹

هر آنکو دین ندارد مرد ما نیست

میان عاشقان و با صفا نیست

۸۰

برو ای یار دینم را وطن کن

پس آنکه با کتبهایم سخن کن

۸۱

برو ای یار با عطّار بنشین

که تا یابی بوقت مرگ تلقین

۸۲

چو تلقین یافتی اندر بهشتی

وگرنه دین و ایمانت بهشتی

۸۳

ترا عطّار از اسرارگوید

نه با نفس و هوایت یار گوید

۸۴

ترا ازمعنی قرآن دهد پند

برو خود را بقرآن کن تو پیوند

۸۵

که تا محکم شود ایمان و دینت

شود جمله نهانیها یقینت

۸۶

تو دانستی یقین تو یار ما باش

درون جبّهٔ اسرار ما باش

۸۷

برو با اهل معنی خلوتی کن

ز جام اهل معنی شربتی کن

۸۸

برو ای یار پیش یار درویش

که او باشد ترا پیوند و هم خویش

۸۹

برو ای یار سالک را دعا کن

تو این دنیای دون را خود رها کن

۹۰

برو ای یار خاک آن قدم شو

پس آنگه سرفراز و محترم شو

۹۱

برو ای یار با او همنشین باش

بجور بردباری چون زمین باش

۹۲

برو ای یار با او همقرین شو

پس آنگه باملایک همنشین شو

۹۳

اگر تا نی بیائی اندرین راه

ترا مظهر کند از حال آگاه

۹۴

اگر در منزل او راه یابی

بهر دو کون بیشک جاه یابی

۹۵

اگر دانا دهد جاهت به شاهی

بگیری این فلک با ماه و ماهی

۹۶

اگر دانا ترا افکند از پای

سرت رفت و نیابی هیچ جا جای

۹۷

برو تو دانش دانا ز بر کن

ز دانشهای نادان تو حذر کن

۹۸

ز دانشهای نادان در چه افتی

چو خوک تیر خورده در ره افتی

۹۹

ز دانشهای نادان کرده ره گم

نخوردی یک دمی از آب زمزم

۱۰۰

ترا چون آب زمزم نیست در جان

وصال کعبه کی یابی چو مردان

۱۰۱

ز کعبه یافتم مقصود کعبه

از آنم مشتری گشته چو زهره

۱۰۲

مرا با شاه کعبه حالها شد

که نی از درد من در ناله‌ها شد

۱۰۳

زهر جا نعره‌ها آمد زصخره

که رو چون بیت مقدس گیر بهره

۱۰۴

در آن بهره تو مقصودی طلب کن

ز مقصودم تو محبوبی طلب کن

۱۰۵

در آن مطلوب محبوبم هویداست

ز سر تا پای او انوار پیداست

۱۰۶

مرا با اوست بیعت در معانی

تو این اسرار معنی را چه دانی

۱۰۷

مرا با اوست این دنیا و دینم

ظهور او شده عین الیقینم

۱۰۸

مرا از اوست این جانی که بینی

ترا کفر است با او همنشینی

۱۰۹

اگر شخصی بگوید دین من اوست

به خونش میدهی فتوی که نیکوست

۱۱۰

ترا از بهر کشتن نافریدند

ز بهر وصل کردن آفریدند

۱۱۱

تو بشناس آنکه او باب الجنانست

بشهرستان احمد چون جنان است

۱۱۲

تو بشناس آنکه او ما را یقین گفت

یقین از گفت شاه المرسلین گفت

۱۱۳

تو بشناس آنکه او سرّ معالیست

درون نی ز غیر او چه خالیست

۱۱۴

که بود آنکه محمّد گفت جانش

بحال نزع بوسید اودهانش

۱۱۵

به آن بوسه به او اسرارها گفت

دگر او را سر و سردارها گفت

۱۱۶

هم او سردار باشد اولیآ را

هم او دیدار باشد انبیآ را

۱۱۷

اگر خواهی بدانی پیشوایت

بگویم تا بدانی مقتدایت

۱۱۸

امیرالمؤمنین حیدر ولیّم

محمّد فخر آدم شد نبیّم

۱۱۹

امیرالمؤمنین اسم وی آمد

ز بهر دیگران این خود کی آمد

۱۲۰

امیرالمؤمنین باشد امامم

که مهر اوست وابسته بجانم

۱۲۱

امیرالمؤمنین نور خدایست

دگر او نطق و نفس مصطفایست

۱۲۲

امیرالمؤمنین روح روانم

بمعنی نطق گشته در زبانم

۱۲۳

امیرالمؤمنین میدان که شاه است

مرا در کلّ آفتها پناه است

۱۲۴

امیرالمؤمنین درویش آمد

درین عالم ز جمله پیش آمد

۱۲۵

امیرالمؤمنین دانای سرها

امیرالمؤمنین از جان هویدا

۱۲۶

امیرالمؤمنین شد اسم اعظم

امیرالمؤمنین باشد مکرّم

۱۲۷

امیرالمؤمنین در هر زمانی

امیرالمؤمنین در هر مکانی

۱۲۸

امیرالمؤمنین شاه ولایت

امیرالمؤمنین جاه ولایت

۱۲۹

امیرالمؤمنین راه و طریقست

امیرالمؤمنین بحر عمیقست

۱۳۰

امیرالمؤمنین شمشیر برّان

امیرالمؤمنین خود شیر غرّان

۱۳۱

امیرالمؤمنین چون ماه تابان

امیرالمؤمنین آن اصل قرآن

۱۳۲

امیرالمؤمنین قهّار آمد

امیرالمؤمنین جبّار آمد

۱۳۳

امیرالمؤمنین در حکم محکم

امیرالمؤمنین با روح همدم

۱۳۴

امیرالمؤمنین را تو چه دانی

که بغضش رامیان جان نشانی

۱۳۵

ز بغضش راه دوزخ پیش گیری

ز حبّش درولای او نمیری

۱۳۶

ترا گر دین و ایمان پابجای است

ترا حبّش ز حق در دین عطایست

۱۳۷

در این عالم بسی من راه دیدم

همه این راه را در چاه دیدم

۱۳۸

بغیر راه او کآن راه حق است

دگرها جمله مکروهات فسق است

۱۳۹

تو اندر وقف راهی ساختستی

که ازدرس معانی باز رستی

۱۴۰

برو در مدرسه تو علم حق خوان

مده تغییر در معنیّ قرآن

۱۴۱

بقرآن وقف ترکان کی حلالست

ترا این خدمت و منصب وبالست

۱۴۲

به پیشم حیلهٔ شرعی میاور

به پیش من نباشد حیله باور

۱۴۳

ترا از بهر دانش آوریدند

ز بهر بینشت خود پروریدند

۱۴۴

ترا انسان کامل نام کردند

میان سالکانت جام کردند

۱۴۵

پس آنگه ریختند در وی شرابی

که انسان و ملک خوردند آبی

۱۴۶

همه از جرعه‌اش مدهوش و مستند

همه از جوی بیراهی بجستند

۱۴۷

همه هستند و سر مستند و هشیار

در این دنیای دون و دون گرفتار

۱۴۸

برون آ از گرفتاری این چرخ

که تا گردی چو معروفی در آن کرخ

۱۴۹

ز کرخ دل برون آی و تو جان بین

تو معروف حقیقی بیگمان بین

۱۵۰

مرا خود آرزوی لامکانست

که آنجا سرّ ما اوحی عیانست

۱۵۱

جهان خود پر ز انوار تجلّی است

ولیکن دیدهٔ تو مثل اعمی است

۱۵۲

ترا انوار جانان نیست روشن

از آن افتادی اندر چاه بیژن

۱۵۳

چو افتادی بدان چه کی برآئی

درون آتش هجران درآئی

۱۵۴

برون آ خانه را روشن کن از نور

رفیقی اندرو بنشان به از حور

۱۵۵

که تا از راه بد آرد براهت

بمعنی باشد او پشت و پناهت

۱۵۶

ترا باشد رفیق نیک ایمان

به این عالم تو باشی چون سلیمان

۱۵۷

بیا تا ما و تو اسرار گوئیم

میان خانه و بازار گوئیم

۱۵۸

به اسرارت نمایم راه توفیق

بکن این قول حقانی تو تصدیق

۱۵۹

اگر این قول را خوانی به تکرار

به او واصل شوی درعین دیدار

۱۶۰

بیا و علم حقانی ز بر کن

تو انسان را ز علم حق خبر کن

۱۶۱

برو تو علم عاشق گیر در دین

که تا گردی چو منصور خدابین

۱۶۲

برو تو واقف اسرار من باش

درون کلبهٔ عطّار من باش

۱۶۳

که تا بینی که سرمستان کیانند

میان دیدهٔ بینا عیانند

۱۶۴

هرآنکس کو از این جرعه چشیده است

دو عالم را مثال ذرّه دیده است

۱۶۵

ملایک با همه انسان عالم

طفیل مصطفی اند بلکه آدم

۱۶۶

محمّد هست محبوب خداوند

هم او بوده است مطلوب خداوند

۱۶۷

هم او باشد به این اسرار محرم

هم او باشد به یاران یار همدم

۱۶۸

تو یار یار را نشناختستی

از آن ایمان و دین در باختستی

۱۶۹

تو یار یار محبوب محمّد

بدان تا گردی از معنی مؤیّد

۱۷۰

تو بشناس آنکه او اسرار دیده است

میان اولیآ دیدار دیده است

۱۷۱

تو بشناس آنکه او را حق ولی خواند

محمّد بعد خویشش خود وصی خواند

۱۷۲

تو بشناس آنکه مقصود جنان است

معین و رهبر این کاروان است

۱۷۳

تو بشناس آنکه او دانای راز است

تو بشناس آنکه او بینای راز است

۱۷۴

تو بشناس آنکه او در عین دید است

همه گلهای معنی او بچیده است

۱۷۵

توبشناس آنکه او دید اله ست

هم او مولای خود را عذر خواه است

۱۷۶

ترا حیله است ورد جان و تلقین

از آن گندیده گشتی همچو سرگین

۱۷۷

مرا با حال پاکان کار باشد

که در پاکی همه انوار باشد

۱۷۸

مرا با اهل معنی ذوق باشد

که از عشقش درونم شوق باشد

۱۷۹

مرا با اهل عرفان رازهایست

که از دردش درونم ناله‌هایست

۱۸۰

مرا جز اهل وحدت گفتگو نیست

که گفت دیگرانم همچو او نیست

۱۸۱

مرا از بحر عشقش یک دو جو نیست

که پیشم بحر نادان چون سبو نیست

۱۸۲

مرا هر دو جهان بر مثل موئیست

به آتش سوزمش این دم که هوئیست

۱۸۳

مرا از دست نادان خون شده دل

بنادان گفتن اسرار مشکل

۱۸۴

مرا کاری دگر در پیش راه است

که عالم بر دو چشم من سیاه است

۱۸۵

مقیّد مانده‌ام در دست اطفال

یکان وقتی بدرد آید مرا حال

۱۸۶

مرا از درد ایشان درد زاید

زمانه دایمم انگشت خاید

۱۸۷

خداوندا بحق جود و فضلت

بحقّ رحمت و احسان و بذلت

۱۸۸

بحقّ جمله محبوبان درگاه

بحقّ جمله مطلوبان درگاه

۱۸۹

بحقّ اولیا و انبیایت

بحقّ اصفیا و اتقیایت

۱۹۰

بحقّ جمله قرآن و کلامت

به بیداری که داری در قیامت

۱۹۱

بحقّ جملهٔ کروّبیانت

به فضل جملهٔ روحانیانت

۱۹۲

بحقّ آتش شوق محبّان

بحقّ حالت ذوق محبّان

۱۹۳

بحقّ آن یتیم زار و بیمار

بحقّ آن اسیران نگونسار

۱۹۴

بحقّ عاشقان مست اسرار

بحقّ عارفان سینه افکار

۱۹۵

بحقّ جام وصل واصلانت

بحقّ ذکر و اوراد مهانت

۱۹۶

بحقّ آن شهیدان کفن تر

بحقّ آن یتیم دیده بر در

۱۹۷

بحقّ آن شجاع سر فدایت

بحقّ آنکه دادیش از عطایت

۱۹۸

بحقّ آنکه چون منصور مست است

بحقّ آنکه او مست الست است

۱۹۹

بحقّ آدم و نوح و سلیمان

بحقّ شیث با موسیّ عمران

۲۰۰

بحقّ خضر و با الیاس و یعقوب

بحقّ ارمیا با هود وایّوب

۲۰۱

بحقّ دانیال ادریس و یحیی

به اسماعیل و اسحق و به عیسی

۲۰۲

بحقّ یونس ابراهیم امجد

بصدق آن شعیب پاک و اسعد

۲۰۳

بحقّ اولیاء ما تقدم

بحقّ انبیاء دیده پرنم

۲۰۴

بحقّ مصطفی و آل یاسین

بحقّ مرتضی آن نور تلقین

۲۰۵

بحقّ جمله فرزندان پاکش

بحقّ عابدان خاک راهش

۲۰۶

بحقّ پیروان آل حیدر

بحقّ جانشینان مطهّر

۲۰۷

بحقّ شیعهٔ شبّیر و شبّر

بآب دیدهٔ عابد بشب تر

۲۰۸

بحقّ باقر آن دریای رحمت

بحقّ صادق آن نور حقیقت

۲۰۹

بحقّ کاظم آن بحر تحمّل

بحقّ آن رضا کان توکّل

۲۱۰

بحقّ آن تقی چون باب معصوم

بحقّ آن نقیّ کشته مظلوم

۲۱۱

بحقّ عسکری آن تاج ایمان

بحقّ مهدی آن هادی ایمان

۲۱۲

بحقّ بوذر و سلمان و قنبر

بحقّ یاسر و عمّار و اشتر

۲۱۳

بحقّ بصری ومالک به دینار

بحقّ آن محمّد واسع کار

۲۱۴

بحقّ آن حبیب اعجمیم

بحقّ خالد مکّی ولیّم

۲۱۵

بحقّ عتبه با شیخ فضیلم

بحقّ رابع سلطان کمیلم

۲۱۶

بحقّ شاه ابراهیم ادهم

به بشر حافی آن شیخ مکرّم

۲۱۷

بحقّ شیخ آن ذوالنون مصری

به بازید و شقیق آن شیخ بلخی

۲۱۸

بحقّ عبد آن شیخ مبارک

بحقّ آنکه بگرفت او سه تارک

۲۱۹

بحقّ داود طائی و حارث

بحقّ احمد حرب و بوارث

۲۲۰

بحقّ عبدسهل معروف و اعلم

به سمّاک و بدارا و به اسلم

۲۲۱

بحقّ پیر رضی الدین لالا

به حاتمّ اصم آن نور والا

۲۲۲

بحقّ سرّی و آن فتح موصل

به شیخ احمد آن عبّاد فاضل

۲۲۳

بحقّ بوتراب و خضرویّه

به یحیی معاذ آن پیر خرقه

۲۲۴

بحقّ شه شجاع و مجد بغداد

به یوسف بن حسن با شیخ حدّاد

۲۲۵

بحقّ شیخ دین منصور عماد

بحمدون قصار آن بحر اسرار

۲۲۶

بحقّ مرد حق احمد عاصم

به شیخ ما جنید آن مست قائم

۲۲۷

بحقّ عمرو و آن عثمان مکّی

به خرّاز و ابوسفیان ثوری

۲۲۸

بحقّ آن محمّد بحر رویم

به ابراهیم رقی با عطایم

۲۲۹

بحقّ یوسف و اسباط و یعقوب

بسمنون محبّ و شیخ ایوب

۲۳۰

بحقّ شیخ بوشنجی و ورّاق

بحقّ مرتعش آن شیخ دقاق

۲۳۱

بحقّ فضل دین با شیخ مغرب

بحقّ حمزهٔ طوسی و مهلب

۲۳۲

بحقّ شیخ علی مرحبانی

بحقّ احمد مسروق فانی

۲۳۳

بحقّ شیخ عبدالله روعد

بحقّ شیخ مرشد کوست سرمد

۲۳۴

بحقّ پیر ذخّار کبیرم

که او بوده بدین عالم منیرم

۲۳۵

بحقّ شاه سرمستان آفاق

که نامش مستطر بوده به نه طاق

۲۳۶

بحقّ شیخ محمد حریری

که او را بوده انفاس کبیری

۲۳۷

بحقّ شیخ دشت خاورانی

که او را بوده حکم کامرانی

۲۳۸

بحقّ نالش عطار مسکین

بحقّ رهروان راه این دین

۲۳۹

بحقّ کعبه و بطحا و زمزم

بحقّ سجده گاه باب آدم

۲۴۰

که اهل علم را ده تو صفائی

و یا بر سرنهش تاج وفائی

۲۴۱

ویا رحمی بده یارب ورا تو

که تا سازد دل درویش نیکو

۲۴۲

دگر اهل معانی را حضوری

بده تا طاعتش باشد چو نوری

۲۴۳

دگر دست عدو کوتاه گردان

بدرویشی و فقرم شاه گردان

۲۴۴

چو درویشی و فقرم شد مسلّم

زنم در کاینات الله اعلم

۲۴۵

دگر اهل و عیال و خیل وخالم

تو شان جمعیّتی ده در وصالم

۲۴۶

دگر این بنده را کنج حضوری

خداوندا بده یا خود صبوری

۲۴۷

دگر از خلق دوری ذوق دارم

ازین دوری بخود بس شوق دارم

۲۴۸

وگر از خلق دارم من نفوری

ندارم من بایشان دست زوری

۲۴۹

وگر من ازگنه بسیاردارم

ولیکن عفو تو من یار دارم

تصاویر و صوت

مظهر العجایب و مظهر الاسرار با مقدمه و تصحیح احمد خوشنویس (عماد) - فریدالدین محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری - تصویر ۸۱

نظرات