
عطار
شمارهٔ ۴۸
۱
دل گفت: «رهِ زلف تو چون کوتاهی است»
چون دید که نیست هر زمانش آهی است
۲
در زلفِ تو میرفت و به زاری میگفت:
«یا رب چه دراز و بس پریشان راهی است!»
تصاویر و صوت


نظرات