عطار

عطار

شمارهٔ ۴۲

۱

دوش آمد و گفت: چند جانت سوزم

وقت است که امشبیت جان افروزم

۲

دردا که هنوز در دهن داشت سخن

خود صبح برآمد و فرو شد روزم

تصاویر و صوت

نظرات