
عطار
شمارهٔ ۹۹
۱
شمع آمد و گفت: ماندهام بیخور و خَفْت
وز آتش تیز در بلای تب و تفت
۲
گرچه بنشانند مرا هر سحری
هم بر سر پایم که بمی باید رفت
نظرات