
عطار
بخش ۲۹ - فی الحكایة و التمثیل
۱
گفت سقراط حکیم آن مرد پاک
در رهی میشد پیاده دردناک
۲
سائلی گفتش ملوک روزگار
جمله میجویندت و تو بر کنار
۳
معتقد داری بسی اسبی بخواه
تا پیاده رفتنت نبود براه
۴
گفت هم بر پای من بار تنم
به که بار منتی برگردنم
۵
هرچه در عالم طلب دارد یکی
زان بسی بهتر فراغت بیشکی
۶
در سخن گرچه بلاغت باشدم
آن بلاغت در فراغت باشدم
۷
گر شوم سرگشتهٔ هر بی خبر
نه بلاغت ماندم نه شعر تر
۸
گرچه شه را منصب اسکندریست
بنده کردن خویشتن را از خریست
نظرات