عطار

عطار

بخش ۳۴ - الحكایة ‌و التمثیل

۱

پیش ذوالقرنین شد مردی دژم

سیم خواست از شاه عالم یک درم

۲

شاه کان بشنود گفت ای بی خبر

از چو من شاهی که خواهد این قدر

۳

گفت پس شهری ده و گنجی مرا

تا براید کار بی رنجی مرا

۴

گفت چندینی بشاه چین دهند

تو که باشی تا ترا چندین دهند

۵

سالک سرگشته چون اینجا رسید

رخت همت هرچه بد اینجا کشید

۶

روی از پس رفتنش ممکن نبود

ور ز پس میرفت دل ساکن نبود

۷

ره بپیشان بردنش امکان نداشت

زانکه هیچ این ره سروپایان نداشت

۸

دید عالم عالم از خون موج زن

گاه عرش و گاه گردون موج زن

۹

صد هزاران عالم پر شور بود

جای زاری بد نه جای زور بود

۱۰

لاجرم انبان زاری برگرفت

در بدر بی زور زاری درگرفت

۱۱

خویشتن را رسته دید اول ز بند

لاجرم بر شد برین دود بلند

۱۲

پر شد از پندار وسودا در گرفت

زان بدین زودی ز بالا درگرفت

۱۳

اول آغازی نهاد از جبرئیل

صدقه میجست او چو ابناء السبیل

۱۴

در بدر میرفت تا پایان کار

بشنو اکنون قصه از پیشان کار

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
شیدا خاتمی
۱۳۹۹/۱۲/۱۰ - ۲۳:۲۵:۵۳
در پایان متن لینک به حکایت بعدی نشان داده نشده و فقط حکایت و تمثیل پیشین هست.