
عطار
بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
۱
ظالمان کردند مردی را اسیر
ریختند آبی برو چون زمهریر
۲
میزدندش چوب و او میگفت زار
دست من گیر ای خدای کامگار
۳
شیخ مهنه میگذشت آنجایگاه
خادمی گفتش که ای سلطان راه
۴
گر از ایشانش شفاعت میکنی
همچنان دانم که طاعت میکنی
۵
این شفاعت گفت چون آرم بجای
کین زمان یاد آمد او را از خدای
۶
هر کرا این لحظه آید یاد ازو
دل دریده سر بریده باد ازو
۷
یاد آن بهتر که آرام آورد
مار را چون مور در دام آورد
نظرات
رسته
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
آرمان سلیمی