
عطار
بخش ۹ - الحكایة و التمثیل
۱
در رهی میرفت هارون گرمگاه
دید میلی سر بر آورده براه
۲
کرد هارون قصد میل سایه دار
گشت بهلول از دگر سوی آشکار
۳
گفت بفکن طمطراق ای پرهوس
چون ز دنیا سایهٔ میلیت بس
۴
سوی باغ و منظر و ایوان و خیل
چیست ان یکفیک ظل المیل میل
۵
چون فراسر میشود در سایهٔ
پس بود بسیار اندک مایهٔ
۶
دنیی دون چون نهنگی سرکشید
نیک و بد را تا بگردن درکشید
۷
جمله را تا حشر بر پیچید دست
هیچکس از دام مکر او نجست
۸
جملهٔ شیران بزنجیر ویند
زیر دست حکم و تسخیر ویند
۹
گر ز بی مغزی تو دنیا دوستی
چون پیازی پای تا سر پوستی
نظرات