
عطار
بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
۱
کردروزی چند سارخگی قرار
بر درختی بس قوی یعنی چنار
۲
چون سفر را کرد آخر کار راست
از چنار کوه پیکر عذر خواست
۳
گفت زحمت دادمت بسیار من
زحمتی ندهم دگر این بار من
۴
مهر برداشت از زفان حالی چنار
گفت خود را بیش ازین رنجه مدار
۵
فارغم از آمدن وز رفتنت
نیست جز بیهوده درهم گفتنت
۶
زانکه گرچون تو درآید صد هزار
یک دمم با آن نباشد هیچ کار
۷
خواه بامن صبر کن خواهی مکن
تو که باشی تا ز من گوئی سخن
۸
لیک اگر از عجز آئی پیش در
زانچه میجوئی بیابی بیشتر
نظرات
رسته
میهن پرست