
عطار
بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
۱
پادشاهی در رهی میشد پگاه
خاک بیزی میگذشت آنجایگاه
۲
پس زفان بگشاده بود آن خاک بیز
کای خدا بر فرق کردم خاک ریز
۳
گر مرا بایست رفتن سوی کار
تاکنون در کار بودم بی قرار
۴
ور پگه بایست کردن عزم راه
کار را برخاستم اینک پگاه
۵
آنچه بر من بود آوردم بجای
کار اکنون با تو افتاد ای خدای
۶
شاه خوش شد از حدیث خاک بیز
گفت گیر این بدره در غربال ریز
۷
چون پگاهی کار را بشتافتی
آنچه جستی بیشتر زان یافتی
نظرات