عطار

عطار

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

۱

گفت یک روزی همایی میپرید

لشکر محمود هرکورا بدید

۲

سر بسر در سایهٔ او تاختند

خویش را بر یکدیگر انداختند

۳

تا ایاز آمد بر مقصود شد

در پناه سایهٔ محمود شد

۴

پس دران سایه میان خاک راه

هر زمان در سر بگشتی پیش شاه

۵

آن یکی گفتش که ای شوریده رای

نیست آنجا سایهٔ پرهمای

۶

گفت سلطانم همای من بسست

سایهٔ او رهنمای من بسست

۷

چون بدانستم که کار اینست و بس

در دو عالم روزگار اینست و بس

۸

سر نپیچم هرگز از درگاه او

میروم بی پاو سر در راه او

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رسته
۱۳۸۸/۰۴/۲۱ - ۱۰:۰۵:۲۷
بیت: 1غلط: همانیدرست: همایی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.