
عطار
بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
۱
خونئی را زار میبردند و خوار
تا درآویزند سر زیرش ز دار
۲
او طرب میکرد و بس دل زنده بود
خنده میزد وان چه جای خنده بود
۳
سایلی گفتش که آزادی چرا
وقت کشتن این چنین شادی چرا
۴
گفت چون عمر از قضاماند این قدر
کی توان برد این قدر در غم بسر
۵
تا که این میگفت حق دادش نجات
از ممات او برون آمد حیات
۶
هرچه برهم مینهی بر هم منه
هیچ کس را هیچ بیش و کم منه
۷
هرچه داری جمله آنجا میفرست
کم بود از نیم خرما میفرست
۸
زانکه هرچ آنجا فرستی آن تراست
وانچه میداری نگه تاوان تراست
نظرات
شهرامی