
عطار
بخش ۸ - الحكایة و التمثیل
۱
عیسی مریم بخواب افتاده بود
نیم خشتی زیر سر بنهاده بود
۲
چون گشاد از خواب خوش عیسی نظر
دید ابلیس لعین را بر زبر
۳
گفت ای معلون چرا استادهٔ
گفت خشتم زیر سر بنهادهٔ
۴
جملهٔ دنیا چو اقطاع منست
هست آن خشت آن من این روشنست
۵
تا تصرف میکنی در ملک من
خویش را آوردهٔ در سلک من
۶
عیسی آن از زیر سر پرتاب کرد
روی را برخاک عزم خواب کرد
۷
چون فکند آن نیم خشت ابلیس گفت
من کنون رفتم تو اکنون خوش بخفت
۸
چون پس خشت لحد خواهی فتاد
خشت بر خشتی چرا خواهی نهاد
۹
چون گل از خونابهٔ دل میکنی
از پی دنیا چرا گل میکنی
نظرات