
عطار
بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
۱
دید روزی بوسعید دیده ور
مبرزی پرداخته در رهگذر
۲
پس عصا در سینه زد آنجایگاه
همچنان میبود و میکرد آن نگاه
۳
هرکه آن میدید انکاریش بود
خاصه منکر بود و بسیاریش بود
۴
کرد آخر یک مرید از وی سئوال
خواست از سلطان حالت کشف حال
۵
شیخ گفتش چون نجاست دیده شد
پس عجب رمزی ازو بشنیده شد
۶
گفت من صد گونه نعمت بوده ام
هم بقوت هم بهمت بوده ام
۷
هم رسیده بودم از درگاه حق
هم مهلل آمدم در راه حق
۸
بود رنگ و لذت و بویم بسی
خواستندی صحبت من هر کسی
۹
یک زمان چون با تو صحبت داشتم
آن همه سلطان سری بگذاشتم
۱۰
باز افتادم ز صد طاعت ز تو
این چنین گشتم بیک ساعت ز تو
۱۱
صحبت تو این چنین زیبام کرد
هم نجس هم شوم هم رسوام کرد
۱۲
گر چنینی مرد نعمت خواره تو
آن من خود رفت ای بیچاره تو
نظرات