
عطار
بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
۱
خواجهٔ میرفت سر افراخته
بود در ره مبرزی پرداخته
۲
بینی آنجا باستین محکم گرفت
دامن دراعه را در هم گرفت
۳
بود مجنونی مگر در پیش راه
گفت بینی می مگیر اینجایگاه
۴
کاین نجاست زود زود ای بیخبر
پیش تو آرند وگویندت بخور
۵
میمگیر امروز ازو بینی فراز
زانکه این هم خوش خوری فردا بناز
۶
آنچه فردا قوت عشرت باشدت
زو چرا امروز نفرت باشدت
۷
ای میان خون و خلط آغشتگان
معدهٔ خود کرده گور کشتگان
۸
گاه همچون سگ زهم می بردرند
گه چو گرگان میکشند ومیخورند
۹
نعمتی طاهر نجاست میکنند
وآنگهی عزم ریاست میکنند
نظرات
پرویز پایکار