عطار

عطار

بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

۱

بس عجب دیوانهٔ فرتوت بود

دایمش نه جامه و نه قوت بود

۲

عاشقی خوش بود و مجنونی شگرف

غرقهٔ دیرینهٔ این بحر ژرف

۳

روز و شب میسوختی از عشق دوست

هرکه میسوزد ز عشق او نکوست

۴

روزگاری بود تا در صد عنا

گرد او میگشت گرداب بلا

۵

لاجرم در جملهٔ عمر دراز

شادمان دستی بدل ننهاد باز

۶

از شراب نامرادی مست بود

زیر پای پیل محنت پست بود

۷

دایماً میگفت با چشم پر آب

ای خدا بازت دهم آخر جواب

۸

وقت مردن بیدلی را خواند او

پس وصیت کردش و بنشاند او

۹

گفت چون جانم برآید از تنم

برکش از بهر کفن پیراهنم

۱۰

پیش دل بشکاف از بیرون من

پس برون کن این دل پرخون من

۱۱

برکفن بر سنگ گور و خشت و خاک

بر خط از خون دلم بنویس پاک

۱۲

کآخر این بیدل جوابت باز داد

مرد و مشتی خاک و آبت باز داد

۱۳

مینگنجیدی تو با او در جهان

با تو بگذاشت او جهان رفت از میان

۱۴

جانش شب خوش کرد و تن ناشاد شد

وز جهان جان ستان آزاد شد

۱۵

گر جهان و جان شود در مفلسی

دایماً جان و جهان را تو بسی

۱۶

من چه خواهم کرد پیدا و نهان

بی تو ای جان و جهان جان و جهان

۱۷

تامرا از عمر میماند نفس

مذهبم الجار ثم الدار بس

تصاویر و صوت

نظرات