عطار

عطار

بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

۱

رابعه یک روز در وقت بهار

شد درون خانهٔ تاریک و تار

۲

سر فرو برد از همه عالم بزیر

همچنان میبود خوش خوش تا بدیر

۳

پیش او شد زاهدی گفت این زمان

خیز بیرون آی وبنگر در جهان

۴

تا ببینی صنع رنگارنگ او

چند باشی بیش ازین دلتنگ او

۵

رابعه گفتش که تو در خانه آی

تا به بینی صانع ای دیوانه رای

۶

تا چه خواهم کرد صنع بحر و بر

صانعم نقدست با صنعم مبر

۷

گر بصانع در دلت راهی بود

در بر آن صنع چون کاهی بود

۸

چون کسی را این چنین راهیست باز

از چه باید کرد بر خود ره دراز

۹

کعبهٔ جان روی جانان دیدنست

روی او در کعبهٔ جان دیدنست

۱۰

گر چنین بینی جهان بین خوانمت

ورنه نابینای بی دین خوانمت

تصاویر و صوت

نظرات