
عطار
بخش ۸ - الحكایة و التمثیل
۱
در حرم بادی مگر میجسته بود
شیخ نصرآباد خوش بنشسته بود
۲
جملهٔ استار کعبه در هوا
خوش همی جنبید از باد صبا
۳
شیخ را خوش آمد آن از جای جست
درگرفت آن دامن پرده بدست
۴
گفت ای رعنا عروس سر فراز
در میان مکه بنشسته بناز
۵
جلوه داده چون عروسی خویش را
کرده بیجان عالمی درویش را
۶
صد جهان مردم چو حیرانی ز تو
گشته هر زیر مغیلانی ز تو
۷
عاشقی را هر نفس بندی کنی
کشته چندین جلوه تا چندی کنی
۸
این تفاخر وین تکبر تا بکی
ای میان تو تهی پر تا بکی
۹
گر ترا یکبار بیتی گفت یار
گفت یا عبدی مرا هفتاد بار
۱۰
هرکه در سر محبت بنده شد
تا ابد هم محرم و هم زنده شد
۱۱
سر او برتافت از پیشان کار
دوستان را در ربود از نور و نار
۱۲
تا ز دوزخ فرد و آزاد آمدند
بی بهشت عدن دلشاد آمدند
نظرات