
عطار
بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
۱
این سخن نقل است زاسکندر که گفت
هرچه گیری معتدل باید گرفت
۲
در میان رو نه بعز و نه بذل
زآنکه جزویست اعتدال از عقل کل
۳
نه بنزدیک آی و نه میباش دور
در وسط رو تا بود خیر الامور
۴
چون رسن رامعتدل افتاد تاب
گر بود صد رشته گردد یک طناب
۵
ور دهی تابش ز اندازه بدر
بگسلد پیوند او از یکدگر
۶
تو زخشک و تر نداری در جهان
جز سخن سرد و دل گرم این زمان
۷
گرچه مردی سرد گوئی گرم دل
جهد کن تا بو که گردی معتدل
۸
گر همی خواهی که گیرد کار نور
معتدل میباش در خیرالامور
۹
کار چون بیش آید از قدر عقول
گر همه فضلی است پیش آرد فضول
۱۰
طعمهٔ کان پاکبازان را دهند
هرگز آن کی نونیازان را دهند
نظرات