عطار

عطار

بخش ۹ - الحكایة و التمثیل

۱

در رهی میرفت شبلی دردناک

دید دو کودک در افتاده بخاک

۲

زانکه جوزی در میان افتاده بود

هر دو را دعوی آن افتاده بود

۳

هر دو از یک جوز میکردند جنگ

شیخ گفتا کرد میباید درنگ

۴

تا من این جوز محقر بشکنم

پس میان هر دو تن قسمت کنم

۵

جوز بشکست و تهی آمد میانش

برگسست آنجایگه آهی ز جانش

۶

گشت بیمغزی خویشش آشکار

اشک میبارید و میشد بیقرار

۷

هاتفی گفتش که ای شوریده جان

گر تو قَسّامی هلا قسمت کن آن

۸

چو نهٔ صاحب نظر خامی مکن

بعد از این دعوی قَسّامی مکن

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ali
۱۳۹۲/۰۵/۱۲ - ۰۵:۱۳:۴۸
هست قَسّامی مرام بی دلی بی دل عالم بود حیدر علی
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۱۲ - ۰۶:۲۶:۰۸
ریخت پهلوی تهی تهیگ بوده است ، رهی هم رهیگ است
user_image
غلامرضا پیوندی pyvandi@yahoo.com
۱۴۰۰/۱۰/۲۱ - ۰۵:۳۲:۱۳
هست قسامی مرام بیدلی بیدل عالم بود بود حیدر علی   نبودش در عدل کردن خاص و عام خلق را چون خویش می خواهد مدام   گر که هفت اقلیم بخشندش به زور کی ستاند پوست جو از کام مور   عدل را از جان طلب نز از ادعا ادعا رسوا کند آخر تور را