
عطار
بخش ۹ - الحكایة و التمثیل
۱
بود مردی در سخاوت بی بدل
هرچه بودی خرج کردی بی خلل
۲
مینداشت البته یک جو زر نگاه
گفت یک روزیش مردی نیک خواه
۳
کای فلان آخر نترسی از هلاک
کان زمان کز تو برآید جان پاک
۴
چون نمیداری نگه یک پیرهن
پس فراهم بایدت کردن کفن
۵
گفت چون جانم برآید در پسی
وان کفن کدیه کنند از هر کسی
۶
گر ز دروازه درآیم نیز من
پس شما بر سر زنیدم آن کفن
۷
حرص مینگذاردت پاک ای پسر
تا پلید آئی تو درخاک ای پسر
۸
دایماً در خوی ناخوش ماندهٔ
وز صفات بد در آتش ماندهٔ
۹
تا صفاتت باتو خواهد بود جمع
تو نخواهی بود بی سوزی چو شمع
نظرات