عطار

عطار

بخش ۹ - الحكایة ‌و التمثیل

۱

شد مگر دیوانه شبلی چند گاه

برد با دیوانه جایش پادشاه

۲

کرد شه در کار او لختی غلو

کان فلان دارو کنیدش در گلو

۳

پس زفان بگشاد شبلی بی قرار

گفت خود را بیهده رنجه مدار

۴

کاین نه زان دیوانگیست ای نیک مرد

کان بدارو به شود گردم مگرد

۵

هر کجا دردی بود درمان پذیر

آن نباشد درد کان باشد زحیر

۶

جان اگر نبود مرا جانان بسست

داروی من درد بیدرمان بسست

۷

چون ترا با حق نیفتد هیچ کار

تو چه دانی قیمت این روزگار

۸

چون بخون صد ره بگرداند ترا

آنگهی یک دم برنجاند ترا

۹

صد رهت مرده کند پس زندهٔ

تاترا نانی دهد یا ژندهٔ

تصاویر و صوت

نظرات