عطار

عطار

بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

۱

کرد ازمکه عمر عزم سفر

در سرای آبستنی بودش مگر

۲

گفت الهی ای جهان روشن بتو

رفتم و طفلم سپردم من بتو

۳

چون عمر القصه بازآمد زراه

مرده بود آبستنش از دیرگاه

۴

از سر گور زن آوازی رسید

کانچه بسپردی بیا کامد پدید

۵

رفت امیرالمؤمنین بگشاد خاک

دید آن زن نیمهٔ ریزیده پاک

۶

نیم دیگر زنده بود و تازه بود

طفل را زو شیر بی اندازه بود

۷

در گرفته بود طفلش آن زمان

ای عجب پستان مادر در هان

۸

برگرفت او را عمر زانجایگاه

هاتفیش آواز داد از پیشگاه

۹

کانچه بسپردی بحق با تو سپرد

مادرش را چون بنسپردی بمرد

۱۰

عصمت حق گر نباشد دسترس

خلق در عصمت نماند یک نفس

تصاویر و صوت

نظرات