
عطار
بخش ۱۳ - الحكایة و التمثیل
۱
سالخورده پیر زالی تنگدست
کرده بودی پیش گورستان نشست
۲
سال و ماهش خرقهٔ در پیش بود
صد هزاران بخیه بر وی بیش بود
۳
هر دمش چون مردهٔ در میرسید
او بهر یک بخیهٔ بر میکشید
۴
گر شدی یک مرده گر ده آشکار
او بهر یک بخیهٔ بردی بکار
۵
چون همی افتاد مرگی هر زمان
خرقه شد در بخیه صد پاره نهان
۶
عاقبت روزی بسی مرگ اوفتاد
پیره زن را کار از برگ اوفتاد
۷
مرده آوردند بسیارش به پیش
در غلط افتاد زن در کار خویش
۸
گشت عاجز برد در فریاد دست
رشته را بگسست و سوزن را شکست
۹
گفت نیست این کار کار چون منی
تا کیم از رشتهٔ و سوزنی
۱۰
نیزم از سوزن نباید دوختن
خرقه بر آتش بخواهم سوختن
۱۱
این چنین کاری که هر ساعت مراست
کی شود از سوزن و از رشته راست
۱۲
چون فلک میبایدم سرگشتهٔ
کاین نه کار سوزنست و رشتهٔ
۱۳
چون تو دایم ماندهٔ بی عقل و هوش
در نیاری این سخن هرگز بگوش
۱۴
زآنک اگر تو بشنوی زین یک سخن
در بر تو پیرهن گردد کفن
نظرات