
عطار
بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
۱
پیش آن دیوانهٔ شد پادشا
گفت از من حاجتی خواه ای گدا
۲
گفت دارم من دو حاجت در جهان
بو که از شاهم برآید این زمان
۳
اول از دوزخ چو خوش برهانیم
در بهشتم آری و بنشانیم
۴
پادشاهش گفت ای حیران راه
هست این کار خدا از من مخواه
۵
بود مجنون را یکی خم پیش در
شاه آن خم را ستاده بر زبر
۶
گفت دور از پیش خم تا نرم نرم
خم شود از تابش خورشید گرم
۷
زانکه شب تا روز در خم میشوم
گرم و خوش میخسبم و گم میشوم
۸
جامهٔ خوابم خمست ای نامور
دور ازان سر تا نگردد سردتر
۹
نه مرا شد از تو یک حاجت روا
نه ز تو درد مرا آمد دوا
۱۰
چون نکردی داروی این درد تو
جامه خوابم را مگردان سرد تو
۱۱
آنکه صد تیمار دارش نیست بس
چون تواند داشتن تیمار کس
نظرات