عطار

عطار

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

۱

شیر دین سفیان ثوری شمع شرع

گفت قوم خویش را کای جمع شرع

۲

لذت و خوشّی خوردن در طعام

بیش چندان نیست کز لب تا بکام

۳

این قدر ره صبر کن آسان بود

تا خوش و ناخوش ترا یکسان بود

۴

میزنی بیهوده همچون سگ تگی

تو کئی در صورت مردم سگی

۵

تا ترا یک استخوان آید بدست

عمر و جانت از دست شد ای سگ پرست

۶

تو همای روح را ده استخوان

زانکه بس افسوس باشد سگ بدان

۷

قوت مردان روح را جان دادنست

چیست قوت تو به سگ نان دادنست

۸

ای به سگ مشغول گشته ماه و سال

چند خواهی بود با سگ در جوال

۹

گر به امر سگ شوی در کار تیز

از سگان خیزی به روز رستخیز

تصاویر و صوت

نظرات