
عطار
بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
۱
بود مجنونی عجب نه سر نه بن
کز جنون گستاخ میگفتی سخن
۲
زاهدی گفتش که ای گستاخ مرد
این مگوی و گرد گستاخی مگرد
۳
بس خطاست این ره که میجوئی مجوی
هم روا نیست اینچه میگوئی مگوی
۴
گفت ایزد چون مرا دیوانه خواست
هرچه آن دیوانه گوید آن رواست
۵
گر سخنهای خطا باشد مرا
چون نیم عاقل روا باشد مرا
۶
هیچ عاقل را نباشد یارگی
کو بپردازد دلی یکبارگی
۷
با جنون از بهر او در ساختم
تادلم یکبارگی پرداختم
۸
عاقلان را شرع تکلیف آمدست
بیدلان را عشق تشریف آمدست
۹
تو برو ای زاهد و کم گوی تو
مرد نفسی زر طلب زن جوی تو
۱۰
بیدلان را با زر و با زن چکار
شرع را و عقل را با من چکار
نظرات