عطار

عطار

بخش ۸ - الحكایة و التمثیل

۱

آن یکی دیوانه در برفی نشست

همچو آتش برف میخورد از دو دست

۲

آن یکی گفتش چرا این میخوری

چیزی الحق چرب و شیرین میخوری

۳

گفت چکنم گرسنه دارم شکم

گفت از برف آن نگردد هیچ کم

۴

گفت حق را گو که میگوید بخور

تا شود گرسنگیت آهسته تر

۵

هیچ دیوانه نگوید این سخن

میخورم نه سر پدید این را نه بن

۶

گفت من سیرت کنم بی نان شگرف

کرد سیرم راست گفت اما زبرف

تصاویر و صوت

نظرات