
عطار
بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل
۱
برد مجنون را سوی کعبه پدر
تادعا گوید شفا یابد مگر
۲
چون رسید آنجایگه مجنون ز راه
گفت اینجا کن دعا اینجایگاه
۳
گو خداوندا مرا بی درد کن
عشق لیلی بر دل من سرد کن
۴
تو دعا کن تا پدر آمین کند
بوکه حق این مهربانی کین کند
۵
دست برداشت آن زمان مجنون مست
گفت یارب عشق لیلی زآنچه هست
۶
میتوانی کرد و صد چندان کنی
هر زمانم بیش سرگردان کنی
۷
درد عشق او چو افزون گرددت
هرچه داری تا بدل خون گرددت
۸
چون همه عالم شود همرنگ خون
زآن همه خون یک دلت آید برون
۹
آن دل آنگه در حضور افتد مدام
شادی دل تا ابد گردد تمام
نظرات