
عطار
بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
۱
بود آن دیوانهٔ از عشق مست
کرد بر بالای خاکستر نشست
۲
هر زمانی باز میخندید خوش
استخوانی باز میرندید خوش
۳
سایلی گفتش که هین برگوی حال
گفت درخون گشته ام هفتاد سال
۴
تا مرا بر روی خاکستر نشاند
چون سگم با استخوان بر در نشاند
۵
گرچه چون سگ نیست ره سوی ویم
خوشدلم چون هم سگ کوی ویم
۶
یک اضافت گر ازو حاصل کنی
جان خود را تا ابد کامل کنی
نظرات