
عطار
بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
۱
بود اندر خدمت سلطان کسی
کرده بود او خدمت سلطان بسی
۲
خواندش یک روز شاه حق شناس
گفت کردی خدمت ما بی قیاس
۳
چون تو حاجتمندی و من پادشاه
هرچه میخواهی ازین حضرت بخواه
۴
گفت چون حاضر بوددربار عام
هم وزیر و هم امیر و هم امام
۵
هم بگرد شاه گرد آید سپاه
هم جهانی خلق پیش آید زراه
۶
بر سر آن جمله خلق بیشمار
پیش خویشم خوان و سر در گوشم آر
۷
یک سخن با من بگو چه کژ چه راست
گر همه دشنام باشد آن رواست
۸
تا درین حضرت بدانندم همه
راز دار شاه خوانندم همه
۹
هرچه زان حضرت رسد چه بد چه نیک
بد نباشد این بنتوان گفت لیک
۱۰
گرچه زیر پای گردی پست او
یادگاری بایدت از دست او
نظرات