عطار

عطار

بخش ۷ - الحكایة ‌و التمثیل

۱

عاشقی میرفت سوی حج مگر

شد بر معشوق بر عزم سفر

۲

گفت اینک در سفر افتاده ام

هرچه فرمائی بجان استاده ام

۳

در زمان معشوق آن مرد نژند

نیم خشتی سخت در عاشق فکند

۴

همچو دُرّیش از زمین برداشت مرد

بوسه بر داد و درو سوراخ کرد

۵

پس بگردن درفکند آن را بناز

مینکرد از خویشتن یک لحظه باز

۶

هرکه زو پرسید کاین چیست ای عزیز

گفت ازین بیشم چه خواهد بود نیز

۷

در همه عالم بدین گیرم قرار

کاینم از معشوق آمد یادگار

۸

هرکرا بوئی رسد از سوی او

هر دو عالم چیست خاک کوی او

۹

گر ازو راهی بود سوی تو باز

تو ازین دولت توانی کرد ناز

۱۰

گر ترا آن راه گردد آشکار

هرچه تو گوئی بود از عین کار

تصاویر و صوت

نظرات