
عطار
بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
۱
مالک دینار شب بیدار بود
روز نیز از سوز دل در کار بود
۲
چون بروز آورد شبهای دراز
همچو شبها در گرفت از روز باز
۳
روز و شب صبر وقرارش رفته بود
این چنین کس چون تواند خفته بود
۴
دختری بودش جگر سوز از پدر
گفت آخر شب بخفت و غم مخور
۵
خلق خفته جمله تو چون کوکبی
از چه معنی مینخفتی یک شبی
۶
گفت خفتن نیست درمان پدر
کز شبیخون ترسم ای جان پدر
۷
خواب اگر در شارع سیلی بود
چون شوی بیدار واویلی بود
۸
می ندانم کاین چه مردان بوده اند
کز عمل یک دم نمی آسوده اند
۹
گر ترا یک دم غم ایشانستی
تا ابد درد تو بی درمانستی
۱۰
درد ایشان نیست از کسب و عطاست
کی چنان دردی شود از کسب راست
نظرات