
عطار
بخش ۸ - الحكایة و التمثیل
۱
بود درویشی بغایت غم زده
آن یکی گفتش که ای ماتم زده
۲
غم به در کن زآنکه من هم کرده ام
گفت چندین غم نه من آورده ام
۳
این زمان من روز و شب در ماتمم
کآن تواند برد کآورد این غمم
۴
این همه غم کز دل پرخون خورم
چون نه من آورده ام من چون برم
۵
من ندانم هیچ غم در روزگار
چون فراق و سخت تر زین نیست کار
۶
گم شود صد عالم غم باتفاق
در بر یک ذرهٔ غم از فراق
۷
ذرهٔ تا هستی خویشت بود
صد فراق سخت در پیشت بود
نظرات