
عطار
بخش ۱۲ - الحكایة و التمثیل
۱
شد مگر معشوق طوسی ناتوان
در عیادت رفت پیشش یک جوان
۲
فاتحه آغاز کرد آنجایگاه
تا دمد بادی بران مجنون راه
۳
گفت اگر دادم بخواهی داد تو
چون بخوانی بر حق افکن داد تو
۴
هیچ درخور نیست این درویش را
جمله او را بایدم نه خویش را
۵
هرچه هست و بود خواهد بود نیز
هست اورا جمله زیبا و عزیز
۶
نقد بود آنجا همه چیزی ولیک
بندگی و ذل میبایست نیک
۷
لاجرم در قالب آدم دمید
بندگی رادر خداوندی کشید
۸
شور در بازار عالم اوفکند
جملهٔآفاق در هم اوفکند
۹
صد جهان بد پر خداوندی بزور
از جهان بندگی برخاست شور
نظرات