عطار

عطار

بخش ۵ - الحكایة ‌و التمثیل

۱

یک شبی میگفت یحیی ابن المعاد

گر مرا بخشند دوزخ در معاد

۲

هیچ عاشق را نسوزم تا ابد

زانکه صد ره سوختست او از احد

۳

هر که او یکبار نه صد بار سوخت

چون توان از بهر او‌آتش فروخت

۴

سایلی گفتش اگر کار اوفتد

عاشقی را جرم بسیار اوفتد

۵

سوزیش یانه چو باشد جرم کار

گفت نه کان جرم نبود اختیار

۶

کار عاشق اضطراری اوفتد

زان ز فرط دوستداری اوفتد

۷

هیچ عاشق را ملامت روی نیست

سوختن او را قیامت روی نیست

۸

نیست رنج زیرکان در هیچ حال

سخت تر از صبر کردن بر محال

۹

لیک عاشق کز محالی دم زند

گرمی او عالمی بر هم زند

۱۰

گرمحالی گوید او واجب بود

ور حجابی افتدش حاجب بود

تصاویر و صوت

نظرات