عطار

عطار

بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

۱

در شبی کز میغ شد عالم سیاه

بود مجنونی در افتاده به راه

۲

در بیابانی میان رعد و برق

کرده برقش سوخته بارانش غرق

۳

دیده پرخون راه میبرید سخت

بادلی پر بیم میترسید سخت

۴

هاتفیش آواز داد از قعر جان

گفت حق با تست کم ترس ای جوان

۵

گفت پس گر می بباید گفت راست

من ازآن ترسم که تا بامن چراست

۶

من چنین از بیم او ترسنده ام

هرچه خواهد گو بکن تا زنده ام

۷

چون بمیرم سخت گیرم دامنش

بو که آخر دل بسوزد برمنش

۸

هرکه زین یک ذره آتش باشدش

نوحهٔ دیوانگان خوش باشدش

۹

زآنکه کار جمله شان دل دادگیست

سرنگونساری و کار افتادگیست

۱۰

هرچه میبینند خوابی بیش نیست

خلق عالمشان سرابی بیش نیست

۱۱

عالمی پر شور و فریاد آمده

جمله همچون دبه پر باد آمده

تصاویر و صوت

نظرات