عطار

عطار

بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

۱

بود مجنونی همه در دشت گشت

گاه گاهی سوی شهر آمد ز دشت

۲

چون رسیدی سوی شهر آن بیخبر

خوش باستادی و میکردی نظر

۳

صد هزاران خلق بودی پیش و پس

میدویدندی همه سر پر هوس

۴

او نظر میکردی استاده خموش

خیره گشتی زآن همه جوش و خروش

۵

چون باستادی چنان روزی تمام

سیر گشتی هم ز خاص و هم ز عام

۶

نعرهٔ کردی و در جستی ز جای

وز سر حیرت بگفتی وای وای

۷

وای هم از دبه هم از دبه گر

هست چندین دبه میآرد دگر

۸

این چنین خواهد شدن گر حبهٔ

میخرد آن را که باید دبهٔ

۹

می مزن از دبه و زنبیل لاف

گر سلیمانی برو زنبیل باف

۱۰

کار کن مخلص شو از غش و عیوب

زآنکه بر دبه نیاید درز خوب

۱۱

تو شتر مرغ رهی نه بندهٔ

دبه در پای شتر افکندهٔ

۱۲

جملهٔ عالم پر از تعجیل تست

دبدبه از دبه و زنبیل تست

۱۳

نرسد از تو گردهٔ آسان به کس

جان بدادی وندادی نان به کس

۱۴

گرچه از خود می نیاسائی دمی

می نیاسائی ز کار خود همی

۱۵

دین زردشتی گرفتی پیش در

نیست این دین محمد ای پسر

تصاویر و صوت

نظرات