عطار

عطار

بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

۱

کاملی بگذشت در آتش گهی

چون بدید آتش زهش شد ناگهی

۲

چون به هوش آمد رفیقی بر رسید

کز چه مرغ عقلت از بر برپرید

۳

گفت چون آتش بدیدم آن زمان

برگشاد از حال خود آتش زفان

۴

گفت هان تا در من از دون همتی

ننگری از دیدهٔ بیحرمتی

۵

زآنکه چندانیم تاب وسوز هست

وآنگهی این هر شب و هر روز هست

۶

ز تف و سوزی که من هستم درآن

می نپردازم بدین مشتی خران

۷

هرکه او درعشق چون آتش نشد

عیش او درعشق هرگز خوش نشد

۸

گرم باید مرد عاشق در هلاک

محو باید گشت در معشوق پاک

۹

در ره معشوق خود شو بی نشان

تا همه معشوق باشی جاودان

تصاویر و صوت

نظرات