
عطار
بخش ۴ - الحكایة و التمثیل
۱
آن یکی دیوانه بر گوری بخَفت
از سرِ آن گور یک دم مینرفت
۲
سائلی گفتش: «که تو آشفتهای
جملهٔ عمر از چه اینجا خفتهای
۳
خیز سوی شهر آی، ای بیقرار!
تا جهانی خلق بینی بیشمار»
۴
گفت: «این مُرده، رهم ندهد به راه
هیچ -میگوید- مرو زین جایگاه
۵
زآنکه از رفتن رهت گردد دراز
عاقبت اینجات باید گشت باز
۶
شهریان را چون به گورستانست راه
من چه خواهم کرد شهری پرگناه
۷
میروم گریان چو میغ از آمدن
آه از رفتن! دریغ از آمدن!»
نظرات