عطار

عطار

بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

۱

آن یکی دیوانه را از اهل راز

گشت وقت نزع جان کندن دراز

۲

از سر بی قوتی و اضطرار

همچو ابری خون فشان بگریست زار

۳

گفت چون جان ای خدا آوردهٔ

چون همی بردی چرا آوردهٔ

۴

گر نبودی جان من بر سودمی

زین همه جان کندن ایمن بودمی

۵

نه مرا از زیستن مردن بدی

نه ترا آوردن و بردن بدی

۶

کاشکی رنج شد آمد نیستی

گر شد آمد نیستی بد نیستی

۷

چون ترا مرگست و آتش پیش در

ظلم تا چندی کنی زین بیشتر

۸

مرگ گوئی نیست جانت را تمام

کاتشیش از ظلم در باید مدام

تصاویر و صوت

نظرات