عطار

عطار

بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

۱

در زمستان یک شبی بهلول مست

پای در گل میشد و کفشی بدست

۲

سائلی گفتش که سر داری براه

تو کجا خواهی شدن زین جایگاه

۳

گفت دارم سوی گورستان شتاب

زانکه آنجا ظالمیست اندر عذاب

۴

میروم چون گور او پر آتش است

گرم گردم زانکه سر ما ناخوش است

۵

آن یکی را این چنین مرگی بود

وان دگر را مرگ او برگی بود

۶

ظلم آتش در درونت افکند

در میان خاک و خونت افکند

۷

گرچه راه ظلم از پیشان رود

هرکه آن ره رفت سرگردان رود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
شیدا خاتمی
۱۳۹۹/۱۲/۱۱ - ۰۶:۰۶:۴۹
با سلام در بیت چهارم "سرما" را سرهم بنویسید لطفا.