
عطار
بخش ۹ - الحكایة و التمثیل
۱
بر سر خاکی زنی خوش میگریست
گفت مجنونیش کاین گریه زچیست
۲
گفت چشمم تر دلم غمناک ماند
زین جوان من که زیر خاک ماند
۳
گفت تو در خاکی او در خاک نیست
کو کنون جز نور جان پاک نیست
۴
تا که در تن بود جایش خاک بود
چون بمرد از خاک رست و پاک بود
۵
گرچه تن را نیست قدری پیش دوست
یوسف جان در حریم خاص اوست
۶
چون بغایت بود رتبت روح را
کردتنبیه از پی او نوح را
تصاویر و صوت

نظرات