عطار

عطار

بخش ۱۷ - الحكایة و التمثیل

۱

خاشه روبی بود سرگردان راه

خاشه میرفتی همه در کوی شاه

۲

سایلی پرسید ازو کای پرهوس

خاشه چون در کوی شه روبی و بس

۳

گفت تا خلقان بدانندم همه

خاشه روب شاه خوانندم همه

۴

تا ابد نقد من این انعام بس

خاشه روب کوی شاهم نام بس

۵

آنکه او داعی من آمد برین

یاد داریدش دعا از صدق دین

۶

این دم از گفتن نیندیشم بسی

چون خموشی هست در پیشم بسی

۷

زود خواهد بود کاین جان و دلم

فرقتی جویند از آب و گلم

۸

شیر مرد اگر دلت خواهد همی

عزم کن برگورم و بگری دمی

۹

برسر عطار چون زاری گری

اندکی بنشین و بسیاری گری

۱۰

باز پرس از حال من حالی به راز

تاجواب تو دهم از گور باز

۱۱

حالم آن دم از زفان حال پرس

کر شو و حال از زفان لال پرس

۱۲

تشنگی من ببین در زیر خاک

یک دمم آبی فرست از اشک پاک

۱۳

کاشکی هرگز نبودی نام من

تا نبودی جنبش و آرام من

۱۴

هر کرا در پیش این مشکل بود

خون تواند کرد اگر صددل بود

۱۵

صد جهان جان مبارز آمده

هست سرگردان و عاجز آمده

۱۶

زین چنین کاری که در پیش آمدست

علم مفلس عقل درویش آمدست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
رسته
۱۳۸۸/۰۴/۲۲ - ۱۲:۱۲:۰۹
بیت : 2غلط: حاشهدرست : خاشه
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.