
عطار
بخش ۱۸ - الحكایة و التمثیل
۱
فاضل عالم فضیل آن ابر اشک
گفت از پیغامبرانم نیست رشک
۲
زآنکه ایشان هم لحد هم رستخیز
پیش دارند و صراطی نیز تیز
۳
جمله با کوتاه دستی و نیاز
کرده در نفسی زفان جان دراز
۴
وز فرشته نیز رشکم هیچ نیست
زآنکه آنجا عشق و پیچاپیچ نیست
۵
لیک ازآن کس رشکم آید جاودان
کو نخواهد زاد هرگز در جهان
۶
باز گردد خوش هم از پشت پدر
تا شکم مادر نیارد بر زبر
۷
کاشکی هرگز نزادی مادرم
تا نکردی کشته نفس کافرم
۸
بکشدم نفسم که نفسم کشته باد
بکشدم در خون که در خون گشته باد
۹
از توانگر بودن و درویشیم
هیچ خوشتر نیست از بی خویشیم
۱۰
چون مرا از ترس این صد درس هست
هر کرا جانست جای ترس هست
نظرات