عطار

عطار

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

۱

رفت شبلی ابتدا پیش جنید

گفت هستم پای تا سر جمله قید

۲

می چنین گویند در هر کشوری

کآشنائی را تو دادی گوهری

۳

یا ببخش و گوهرم همراه کن

یا نه بفروش و مرا آگاه کن

۴

گفت اگر بفروشم این گوهر ترا

چون بها نبود کند مضطر ترا

۵

ور ببخشم چون دهد آسانت دست

قدر نشناسی و گردی خودپرست

۶

لیک همچون من قدم از فرق کن

خویش در بحر ریاضت غرق کن

۷

تا در آن دریا به صبر و انتظار

آیدت آن گوهر آخر با کنار

تصاویر و صوت

نظرات