عطار

عطار

بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

۱

زین گدائی بر ایاز آشفته شد

این سخن در پیش سلطان گفته شد

۲

پیش خویشش خواند حالی شهریار

گفت ازین پس با ایازت نیست کار

۳

گر بود کاریت بیم کشتن است

تو نمیدانی کایاز آن من است

۴

مرد گفت ای پادشاه حق شناس

گر ازان تست این ساعت ایاس

۵

عشق نیست آن تو من اکنون شدم

عشق بردم وز میان بیرون شدم

۶

گر کنی از وی فراقی حاصلم

چون توانی برد عشقش از دلم

تصاویر و صوت

نظرات