
عطار
بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
۱
ناگهی بهلول را خشکی بخاست
رفت پیش شاه ازوی دنبه خواست
۲
آزمایش کرد آن شاهش مگر
تا شناسد هیچ باز از یکدیگر
۳
گفت شلغم پاره باید کرد خرد
پاره کرد آن خادمیش و پیش برد
۴
اندکی چون نان و آن شلغم بخورد
بر زمین افکند و مشتی غم بخورد
۵
شاه را گفتا که تا گشتی تو شاه
چربی از دنبه برفت اینجایگاه
۶
بی حلاوت شد طعام از قهر تو
میبباید شد برون از شهر تو
نظرات
Elham Khani