عطار

عطار

بخش ۷ - الحكایة و التمثیل

۱

بر پلی میشد نظام الملک شاد

چشم او ناگه بزیر پل فتاد

۲

بیدلی در سایهٔ پل رفته بود

فارغ از هر دو جهان خوش خفته بود

۳

گفت اگر عاقل اگر آشفتهٔ

هرچه هستی فارغ و خوش خفتهٔ

۴

بیدل دیوانه گفتش ای نظام

کی دو تیغ آید بهم در یک نیام

۵

ملک دنیا هست دین میبایدت

آن همه داری و این میبایدت

۶

گر ترا دین باید از دنیا مناز

هردو با هم راست ناید کژ مباز

تصاویر و صوت

نظرات